Saturday, February 02, 2008

پديدار شناسي همسرل - Hosserl

نوشتار حاضر در ادامهء سلسله مباحث مطروحه در باب پديدارشناسي؛ به دليل اهميت ِ و ارجحيتي كه اين حوزه در سالهاي آغازين ِ قرن بيستم پيدا كرد و از يك مقولهء فلسفي تبديل به يك جنبش فلسفي گرديد، به ارائه شرح مختصري از آراء يكي از بزرگترين و تاثيرگذارترين فيلسوفان ِ حوزه پديدارشناسي يعني ادموند هوسرل ميپردازد



فنومنولوژي در قرن بيستم توسط يك فيلسوف فرانسوي به نام فرانتس برنتانو (1838 – 1917) تكوين يافت. وي كه در ابتدا يك كشيش بود و بعد ها به دلايل معرفتي به فلسفه روي آورد ( و اين قضيه محروميت هاي بسياري را براي وي دربر داشت) آغازگر جنبشي در پديدارشناسي محسوب ميشود كه مبتني بر ادراك باطني به عنوان بنياد و مرجعي شهودي، و شناخت نفس آن، بود كه نيت اصلي آن تفكيك و تعيُّن ِ واقعيت شناخت از ابژه ، آنهم فارغ از گمانه زني براي تحليل آن اُبژه به صورت ذاتي بود.
ا دراك باطني : اين مفهوم در فلسفهء برنتانو ريشه در گرايش تجربه گرايانهء وي به روانشناسي داشت كه براساس آن درونكاوي را به عنوان هدايت گري براي فهم واقعيت ِ پديدار مطرود اعلام كرد و به جاي آن تحليلي بي واسطه از تجربه را به كار گرفت و نام آن را ادراك باطني نهاد.
قصديت يا حيث التقاتي : برنتانو اين مفهوم را از فلسفه اسكولاستيك وام گرفته بود و عبارت بود از بازگشت به واقعيت هاي ابژكتيو، به بيان ديگر او ضمن مدّ نظر قرار دادن تجربه خودآگاه آنرا به سمت عينيّت هاي في نفسه در مفاهيم ارجاع داد.كه چنين تعريفي در حوزهء فيزيك فاقد وجود است.
اين مفهوم چندي بعد در فلسفه شاگرد ِ (هوسرل) برنتانو به صورت اصولي تري بسط يافت و تبديل به يكي از پايه هاي اصلي فلسفه پديدار شناسي گرديد

هوسرل (بيوگرافي) : ادموند هوسرل (1859 – 1938) به عنوان تاثيرگذارترين فيلسوف در حوزه پديدارشناسي محسوب مي شود. نخستين اثر رسمي وي در اين زمينه (پژوهشهاي منطقي) نامداشت كه در دو قسمت و در سالهاي 1900 و 1901 منتشر گرديد. به عقيده بسياري از مورخان علم فلسفه اين اثر شروع جنبش پديدارشناسي در قرن بيستم بود. چونان كه هوسرل؛ هرچند از انديشه استاد خويش برنتانو و روانشناسي به نام كارل استامپ بهره مي جست ليكن، در خلق دستگاه فلسفي خويش از ايشان فراتر روفت.
هوسرل پس از آنكه چهارده سال را در دانشگاه هاله گذراند از وي به خاطر توفيقاتش در علم منطق به دانشگاه كوتينگن دعوت شد. وي ضمن اخذ سمت استادي در اين دانشگاه (در سال 1901) مدت پانزده سال در آنجا به تدريس و تحقيق پرداخت و پس از آن در سال 1916 به فرايبورگ رفت. وي در آنجا با الحاق اشخاصي چون اينگاردن و فينك كه همراه وي به فرايبورگ آمده بودند اقدام به تاسيس حلقه پديدارشناسي در اين دانشگاه كرد كه چهار سال بعد يعني در سال 1920 با اضافه شدن مارتين هايدگر به اين حلقه، جنبش پديدار شناسي وارد عرصه تاثيرگذار ترين در عرصه آكادميك گرديد اين حلقه تبديل به بزرگترين پايگاه فلسفي در اين مقال گرديد. به نحوي كه بعد ها افرادي چون ياكوب كلين و هانس گئورگ گادامر از آن تاثير گرفتند
هوسرل بعد از آن تا زمان مرگش 1938 در سن 79 سالگي در فرايبورگ ماند.



فلسفه هوسرل :
همانطور كه پيشتر گفته شد هوسرل در فلسفه خويش روانشناسي و منطق را در هم آميخته بود و اين تلفيق ملهم از تجربه گراياني چون جان استوارت ميل بود كه همه شناخت ها را منشعب از تجربه دانسته و چيزي جز آن را غيرقابل قبول ميداند. لازم به ذكر است كه پوزيتيويستهاي منطقگرا هم چنين اعتقادي داشتند.البته نبايد فراموش كرد كه در اين نحله ي فلسفي گزاره هاي منطقي نيز تجربي دانسته ميشود چرا كه منطق عبارتست از تفهيم ِ اسلوب و طرز كار ِ خرد انسان. ازاينرو فهم نحوه ي انديشيدن آدم (يعني منطق) در حوزه ي روانشناسي ميسر ميگردد. هوسرل متاثر از چنين گمانه اي در كتاب ِ »فلسفهء حساب» ضمن تلاش براي ارائه ي يك فهم بنيادين از علم منطق و علم حساب برآن شد تا بنيادهاي حساب و منطق را به روانشناسي بازگرداند.



اين اقدام وي با نقد فرگه (منطق دان بزرگ آلماني تبار) مواجه شد. فرگه بعد از يكسال مناظره با هوسرل موفق شد وي را قانع كرده و هوسرل را وادار به اعتراف به اشتباه خود نمايد. نكته جالب تر اينكه هوسرل يك دهه بعد از اين رخداد در كتاب ِ ديگر خود به نام «پژوهشهاي منطقي» خود به انتقاد از روانشناسي گرايي و تلاش براي خلط آن با مباني علم منطق پرداخت! بدين نحو كه وي روانشناسي و منطق را منفك از يكديگر دانسته و براي اثبات آراء خويش به بسط نظريات ِ فرگه پرداخت. اين دلايل عبارت بودند از :



1 - چون گزاره هاي تجربي يقيني نيستند در حالي كه تمام ِ گزاره هاي منطقي قابل ايقان است.



2- گزاره هاي روانشناسي برگرفته از تعميمات ناقص ِ استقرائي هستند در حالي كه گزاره هاي منطقي از نيات عقلي بدست ميآيند.



3- گزاره هاي تجربي بصورت قوانين ارائه مي شوند در حالي كه گزاره هاي منطقي به صورت قواعد بيان ميگردند.



4- صحت گزاره هاي تجربي قطعي نبوده در حالي كه گزاره هاي منطقي تماما درست هستند (شامل ِ كليت ها ميگردند).



تلاش اصلي پديدار شناسي هوسرل به عنوان يك جنبش فلسفي آن بود كه به فهم جهان هستي پبردازد چراكه وي معتقد بود علم با تمام پيشرفتهايش تا كنون نتوانسته است تعريفي از جهان ارائه دهد. هوسرل براي اينكار لازم دانست كه تمام موجودات و موجوديت هاي هستي در قالب «پديده» ها مورد بررسي و بازبيني قرار گيرند. كه در واقع نوع اين بررسي همان فلسفه پديدار شناسي هوسرل را تشكيل ميدهد.



اما پديده چيست؟ غيرتجربي بودن پديده مهم ترين معيار در تعريف پديده است،چراكه شناخت غير تجربي شناختي يقيني و ضروريست و برهمين اساس پديده شامل دو خصلت بنيادين ميگردد:



1- ماهوي بودن پديده ها : هرچند كه ماهيت عبارتست از خصائص ثابت پديده ها اما بايد دانست كه درك ماهيت پديده مستلزم انتزاع است و انتزاع نيز خود از طريق استقراء مقدور ميگردد واين حاكي از ارتباط ماهيت با تجربه است كه خصلت دوم شرح اين ارتباط است.



2- شهودي بودن پديده ها: كه به معني درك ويژگيهاي ثابت پديده ها در مشاهدهء بيواسطهء آنهاست. به بيان ديگر فهم صحت هر گزاره به واسطه خود آن گزاره مقدور ميگردد. و اين خصلت به معني Self Validating يا خود اعتبار بخشي ميباشد.



3-Epoch يا تعليق وجود: عبارتست از عدم وابستگي گزاره هاي پديدارشناسي به «بودن» يا «نبودن» اُبژه هايي كه گزاره ها در مورد آنها صادر گرديده است. چنين مفهومي در فلسفهء هوسرل به معناي تعليق يا در (پرانتز) گذاشتن است. كه بر دوقسم صورت مي پذيرد: 1- تعليق مثالي: يعني بررسي ويژگيهاي ثابت و ضروري اُبژه ها فارغ از اينكه آن اُبژه وجود داشته باشد يا نه. 2- تعليق تاملي: كه عبارتست از تامل روي معيارهايي كه منجر به فهم اُبژه گرديده اند. في‌المثل اگر بخواهيم معناي «انسان موفق» را بدانيم، مضامين و معيارهاي مرتبط با اين اُبژه را با خود اُبژه تطبيق ميدهيم. و تعمق و تامل درباب اين معيارها و فهم ماهيت آنها بمعناي Reflectin Thinkig يا انديشهء تاملي است.


اما هوسرل در ادامه اين مسير با دو انتقاد مواجه مي شود. اول اينكه تمثيلات مورد نظر مي تواند ماحصل استقراء باشد و اين به معناي برگرفتن آنها از تجربه است. دوما گزاره هاي پديدارشناسانه كه ميبايست غير تجربي باشند در افعال تجربي به كار گرفته شوند و بلعكس گزاره هاي تجربي نيز ميتوانند منجر به ايجاد گزاره هاي پديدارشناسانه (يا غيرتجربي) شود. هوسرل براي حل اين مسئله خصلت چهارمي براي پديده ها تعريف كرد كه آن را حيث التقاتي يا قصدي بود (قصديت) ناميد، كه بر دو قسم است : يك - قصديت عمومي كه نيت اصلي پديده را منظور نظر دارد و 2- قصديت فلسفي كه در آن چهار عنصر وجود دارد 1- فاعل 2- فعل 3- مفعول 4- رابطه فاعل و مفعول.


معيار اصلي قصديت عدم استنباط وجود است به بيان ديگر اعمال قصدي اعمالي ست كه پس از ارتكاب ِ آن وجوديت مفعول ميسر ميگردد. كه حالاتي چون ياس، ترس، اميد و... من جمله اعمال قصدي هستند. مثلا وقتي كسي به چيزي اميد ندارد نميتوان گفت كه آنچيز وجود دارد يانه!




نتيجه گيري:


بنابراين پديده ها ذات شهودي اعمال قصدي هستند كه با تعليق وجود مي توان به درك آنها نائل آمد. پديدار شناسي در انديشهء آشكارساختن اعمال ِ ذهني ِ انسان است، چه اينكه «حيات جهان» و رخدادهاي پيش آمده در آن توسط پديدارشناسي مورد توجه قرار ميگيرد. از اين گذشته پديدارشناسي را با جامعه شناسي ميتوان در يك راستا قرار داد با اين تفاوت كه جامعه شناسي ماحصل معارف تجربي درباب عكس العمل هاي بشريست وليكن پديدار شناسي معرفتي غيرتجربي را در اين باب ارائه مي دهد. در اينجا هوسرل به دو مفهوم جديد اشاره ميكند، يكي فهم پذيري Coherent و ديگري معقوليت Inelligibility، تا بتواند سازگاري در اجزاء ِ افعال (اعمال) قصدي را نمايان سازد، كه مهم به وسيله مفهوم نويني بنام «افق انتظارات» يا «هورايزن» صورت ميگيرد. و به معناي مرز شهود است كه بر دو قسم مكاني و افعالي ست.
براين اساس هرچيزي ميتواند پديده باشد بشرطي كه در گرتهء افعال ِ قصدي بررسي شود كه آن چيز با آن افعال ِ مجموعه هاي سازگار و منطقي يا فهم پذير ايجاد ميكند، كه معيارهاي آن منطقي و عقلي هستند و چنين تعقلي پيش بيني اعمال ديگران را نيز براي ما ميسر ميسازد.
معرفت هاي يوميّهء ما جنبه ي ضمني و تئوريك دارد. اين نوع از آگاهي در گستره اي وسيع از زندگي ِ آدمي مثمرثمر است و بر اين اساس هويدا ساختن افعال قصدي به كمك درنگ كردن روي ماهيت اين افعال يا روي خصائص ثابت آنها، معناي تحليل قصدي به خود ميگيرد. به همين دليل پديدار شناسي (فنومنولوژي) بر آن است تا ماهيت هستي بشر را تحليل و تبيين نمايد تا از اين رهيافت درك معناي هستي براي انسان سهل تر گردد.


به بيان ديگر فلسفه هوسرل به «زيست جهان» مي رسد، يعني دنياي ما وظيفه شناخت زندگي را عهده دار است. از اين منظر زيستن پيچيده ترين موضوع فلسفي محسوب مي شود. چه اينكه در آن همهء اعمال آدمي اتفاق مي افتد و ماهيت بشر با وقوع اين رخداد ها پديدار ميگردد. بنابراين اگر ميخواهيم انسان و ذهن او و آگاهي اش را تحليل كنيم، مي بايست زندگي روزمرهء وي را تحليل كنيم
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده