Friday, March 23, 2007

فصل سکوتم را ببین بانوی اشعار

حرف دلم گنگ است و معنایی ندارم
فصل سکوتم را ببین بانوی اشعار
فریادهایم بی صدا ، نایی ندارم
دنیا به پایان می رسد ، راهی نمانده
راهی اگر باقی ست من پایی ندارم
بانو ! نمی خواهم بجنگم تا قیامت
آیینی از نوع چلیپایی ندارم
آواز می خوانم ولی اینها دروغ است
آوایی از جنس نکیسایی ندارم
شاید فضای شعر من دور از تو باشد
من از نوشتن بی تو پروایی ندارم
حتی اگر روزی جدا از من بمانی
تا غصه اینجا هست تنهایی ندارم
این غصه ها و تیرگی ها سهم من بود
تا این سیاهی هست فردایی ندارم
ادامه مطلب

Saturday, March 17, 2007

تف سربالا

تف سربالا کردن هم لذت بخش است. مخصوصا وقتی چای خورده باشی!
هرچند بی فایده می نماید ولی کار ِ جذابی است!
از همان اولش هم خدا بی وجدان بوده است!
نیروی جاذبه را برای این ساخته که به او تَف نکنیم!
اصلا هم ربطی به سیب ندارد!
نیوتن هم زر ِ زیادی میزند!

به مادر- خواهر قلبم احتراما می گذارم!

تمام ثانیه های زندگی ام را باید با ریکا بشورم!
چاه مستراح ِ ذهنم افکن کرده!

چون میدانم :
انقلاب ذهن ِ من، انفجار کثافت خواهد بود!

و هیچ اتوبوسی خط زمین-خدا کار نمیکند!
جاده اش خطرناک است
و ماشین دائما پنچر میشود.

اگر هم پیاده بروم باید عزرائیل را به جرم "نسل کشی تدریجی ِ انسان ها" اعدام کنم!
و میدانم فایده ندارد! او آدم نمیشود!

تِس باقه های ذهنم را به چراگاهی در دبّه ی ِ شراب ِ شیره وار ِ شانزده ساله بَردم
تا کمی نشخوار کنند!
بدبخت ها از همان اول بی پدرو مادر بارشان کردند!

چون هنوز هم هروقت از خیابان عشق رد میشوم پایم بین میله های پل های آهنی فاضلاب گیر می کند!
خب، معلوم است که این به شقیقه ی مجنون ربط دارد!
که لیلی را مورد اصابت عشق کلاسیک ِ خودش کرد!
ادامه مطلب

Tuesday, March 13, 2007

تهاجم فرهنگی بهانه ای برای خوش خدمتی

مدتهای مدیدی است در مملکت ما جمعی از به اصطلاح اسلام دوستان ( یعنی آنها که برای خوش خدمتی پیش رئیس روسا بیضه هایشان را میلیسند!) داد میزنند:
ای وای!
تهاجم فرهنگی!
بدبخت شدیم!
اسلام در خطر است!
آقا امام زمان دلش گرفته!
که چه؟ چه شده است؟ تهاجم فرهنگی دارد دین و ایمانمان را به باد فنا میدهد! دیگر بدبخت شدیم! بیچاره شدیم! و از این حرفها! (حالا بماند که خود این افراد یا آقا زاده هاشان! سرتاپا تهاجم فرهنگی زده هستند!)
دلیل من از پیش کشیدن این بحث این نیست که من بخواهم داعیه ی تجدد سربدهم و بگویم آقا چه اشکالی دارد ما هم با کلاس باشیم! چه اشکالی دارد ماهم اروپائی باشیم!
نه منظور من گفتن این حرف مسخره هم نیست! همان اروپائی ها که خیلی از انسانهای احمق سرزمین ما دوست دارند مثل آنها بشوند در حال برگشتن از آن دوران مدرنیسم هستند و به بهانه ی پست مدرن شدن دارند خیلی از فرهنگها و سنت های قدیمی را در سرزمین شان زنده میکنند!
اما این دلیل نمیشود که اروپائی ها نخواهند از مزایا و امکاناتی مدرنیسم که برایشان آورده استفاده نکنند.
ما در جامعه ی خودمان داریم به عینه می بینیم که سیاستهای افراطی و تندرویهای نهادها و سازمانهای توده ای مسلک و کور بین با سختگیریهای بی فایده و مضحک خود چه تاثیر سوئی در دین اسلام گذاشته است. باور نمیکنید؟! کاری ندارد آقا جان! سری به مجامع همین نسل سومیها همین جوانان برومند مملکت بزنید، ببینید از اسلام چه تصوری در ذهنشان ایجاد شده است! البته احتیاج به این هم نیست! کافیست عصرها (مخصوصا که حالا روزهای آخر سال است و تمام ملت از خانه هایشان بیرون میروند) شما هم سری به خیابانهای شهر بزنید و از دیدن سرو وضع جوانهای برومند ایران زمین کمال سوء استفاده را ببرید!
ادامه دارد
ادامه مطلب

Saturday, March 10, 2007

سلامی از یک سیب گاز خورده!!

خب بعد از وقفه ای طولانی در حالی که خیلیها درگیرو دار دغدغه های پایان سال هستند و دارند وادی وبلاگ رو ترک میکنند ما برگشتیم. حرفهای زیادی برای گفتن دارم. درد دلهائی که تر جیح میدم به هیچکس نگم. هرچند که خیلیها منو میشناسن و میدونن که من کی ام ولی .....
مرا گاز زرده اند
بیهوده از این دریچه درخت می روید
بیهوده از این دریچه میوه بر می آید
مرا به حسرت رنگ کشاندند و اکنون
بیهوده تر از سیاهی به سیاهی عمیق روی آورده ام .
بر میگردم. حتما
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده